پسرنوجوان ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .
روز اول ، پسرنوجوان 20 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ، همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می
شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان تر از کوبیدن میخ ها بر دیوار است .
..
بالاخره روزی رسید که پسر نوجوان دیگر عصبانی نمی شد . او این مسئله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر بار که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ، یکی از میخ ها را از دیوار در آورد .
روز ها گذشت و پسرنوجوان بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسرنوجوان را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : « پسرم !
تو کار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم پیروز شوی . اما به سوراخ های دیوار نگاه کن . دیوار دیگر مثل گذشته اش نمی شود . وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف هایی می زنی ،
آن حرف ها هم چنین آثاری به جای می گذارند . تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری . اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد ؛ آن زخم سر
جایش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک است
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 6:37 عصر توسط محـــــمد
.
بسیاری از مسائل روحی نوجوانان در این سنین از قبیل رفتارهای:
پرخاشجویانه ، خجالت ، گوشه گیری ، افسردگی و نداشتن اعتماد به نفس ،
با ورزش بهبودی می یابند
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 11:45 صبح توسط محـــــمد
انسان در دین خود از دوستش تاثیر میپذیرد پس لازم است هر یک از شما دربارهانتخاب دوست، دقت کنید
1به نظر من یک دوست باید سالم باشد
کسی که با رفیق بد همنشین شود سالم نمیماند.
از دوستی با کسانی که افکارشان نادرست و اعمالشان ناپسند است،
دوری کنیم زیراانسان از دوستش، متاثر میشود
ما اگر بخواهیم یک دوست خوب پیدا کنیم[ نباید به ظاهراو نگاه کنیم]
[ومهم تر از آن نباید به وضع مالی ویا همان پول نگاه کنیم]
ویژگی های یک دوست خوب چیست
1.یک دوست خوب به موقعیت، موفقیت های شـــما حسادت نمی ورزد
2.وی اجازه نمی دهـد کسـی پشت سر شما و در غیاب شما در مورد
شما بدگویی کند و به دفاع از شما خواهد پرداخت
3.هنگامی که حالتان مساعد نبوده و یا دل و دماغ کاری را ندارید و پکر میباشید وی از رفتار شما دلخور نمیشود
4. وی با شما میخندد،گریه میکند و کارهای ماجراجویانه انجام میدهد اما به دیگران چیزی در مورد آنها
نمیگوید
5.یک دوست خوب راستگو باشد
یک دوست خوب برای موفقیت شما از ته قلب دعا کند.
دوستان عزیز حتما در انتخواب دوست دقت کنید.ویک دوست واقعی پیدا کنید.
دوسـتتـــــــــــــــون دارمـــــــ
**********************************************************************
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره دیگری سیلی زد.
دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت: امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند.
ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد تا جایی که نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.
بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ یر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟!
دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.
......................................................................................................................................................................................
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 12:7 عصر توسط محـــــمد
داســتان پیرمرد فقیــــــر.
یک روز یک فقیری نالان و غمگین از خرابه ای رد می شد و کیسه ای که کمی گندم در آن بود بر دوش خود می کشید تا به
کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند شب را سیر بخوابند .
در راه با خود زمزمه کنان می گفت : ” خدایا این گره را از زندگی من بازکن ”
همچنان که این دعا را زیر لب می گذارند ناگهان گره کیسه اش باز شد و تمام گندم هایش بر روی زمین و درون سنگ و سوخال های خرابه ریخت.
عصبانی شد و به خدا گفت :” خدایا من گفتم گره ام زندگی را باز کن نه گره کیسه ام را ”
و با عصبانیت تمام مشغول به جمع کردن گندم از لای سنگ ها شد که ناگهان چشمش به کیسه ای پر از طلا افتاد. همانجا
بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا به خاطر قضاوت عجولانه اش معذرت خواست
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 12:36 صبح توسط محـــــمد
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت:
ببخشید آقا! من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و
جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون
زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... غلط میکنی تو و هفت جد آبادت، خجالت نمیکشی؟جوان امّا، خیلی
آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای مرد عصبی شود و عکسالعملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد:
خیلی عذر میخوام فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و
لذت میبرن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ...
همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...
*************************************************************************************
و در آخر میخوام بگم دیگه منتظرت نیستم
منم یاد گرفتم دل بشکنم.کمک نکنم به کسی.تازه یاد گرفته ام هر کسی به اندازه ی نیازش محبت میکند.یاد گرفته ام
سلام گرگ بی طمع نیست.فهمیده ام به کسی اطمینان نکنم.فکر میکنم راه زندگی همین است.بی رحم بودن.به فکر کسی نبودن
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 8:35 عصر توسط محـــــمد
دختر با ظاهری ساده در حال عبور کردن از خیابان بود
پسری از پیاده رو داد زد سیبیییلو چطوری؟
دختر کاملا خونسرد تبسمی کرد و جواب داد
وقتی تو زیر ابرو بر می داری من سیبیل می زارم
تا این جامعه یه مرد هم داشته باشه
پسر سرخ شد و چیزی نگفت!!!
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 3:10 عصر توسط محـــــمد
خدایا! ما را ببخــــــش.
گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن اگاهی نداریم.
گناهانی را می کنیم و با هزاران قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم.
خدایا! تو آنقدر به من رحمت کرده و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده
ای که من از وجود خود شرم می کنم،
خجالت می کشم که در مقابلت بایستم و خود را کوچکتر از آن می دانم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری
، تو را شکر کنم و تشکر را نیز نقصی و اهانتی به ساحت مقدست می دانم.
به خـــــــدا گفتم از همه دل گیرم.
گفت:حتی از من؟
گفتم :خــــــدایا دلم را ربود ند
گفت : پیش ازمن
گفتم :چه قدر دوری خـــــــدایا
گفت تو یا من . . .
************************************************************************************
با تمام وجود گناه کردیم!!نه نعمت هایش را از ما گرفت
ونه گناهانمان را فاش کرد!! فکر کن اگر اطاعتش می کردیم ... چه می کرد
*************************************************************************
خدایاتو چه بی انتها می بخشــــی،،،، و ما چه حساب گرانه تســــبیح می گویم
*****************************************************************************
خدا همانی است که ما میخواهیم کاش ما هم همانی بودیم که او می خواهد...
*************************************************************************************
********************************************************************************************************************
هدیــــه من به شمـا دوســــــت عزیز
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 3:58 عصر توسط محـــــمد