دوستانی هستند به مانند کوههای سر به فلک کشیده.
هم صحبتی با آنان شرف است و رفاقت با آنان ضمانت
سلامت و در کنار آنها بودن حق است و فراموشی آنان
محال و دعا برایشان واجب و تو....مصداق آنی
.................................................................................
بعضی زخم ها رو باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادامه بدی؛
بعضی زخم ها باید باقی بمونه
تا هیچوقت راهت رو گم نکنی ...
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 3:1 صبح توسط محـــــمد
سلام دوستان اگه مطلبی در مورد (((دوستی ))) دارید برام بفرستید..
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 7:14 عصر توسط محـــــمد
روزی پسـری جـوان و پرشـور از شهـری دور نزد شیوانا آمد و به او گفت که می خواهد در کمترین زمان ممکن درس های معرفت را بیاموزد و به شهر خودش برگردد. شیوانا تبسمی کرد و گفت: برای چه این قدر عجله داری!؟
پسرک پاسخ داد: می خواهم چون شما مرد دانایی شوم و انسان های شهر را دور خود جمع کنم و با تدریس معرفت به آن ها به خود ببالم!
شیوانا تبسمی کرد و گفت: تو هنوز آمادگی پذیرش درس ها را نداری! برگرد و فعلاً سراغ معرفت نیا!
پسرک آزرده خاطر به شهر خود برگشت. سال ها گذشت و پسر جوان به مردی پخته و باتجربه تبدیل شد. ده سال بعد او نزد شیوانا بازگشت و بدون این که چیزی بگوید مقابل استاد ایستاد! شیوانا بلافاصله او را شناخت و از او پرسید : آیا هنوز هم می خواهی معرفت را به خاطر دیگران بیاموزی؟!
مرد سرش را پایین انداخت و با شرم گفت: دیگر نظر دیگران برایم مهم نیست. می خواهم معرفت را فقط برای خودم و اصلاح زندگی خودم بیاموزم. بگذار دیگران از روی کردار و عمل من به کارآیی و اثر بخشی این تعلیمات ایمان آورند.
شیوانا تبسمی کرد و گفت: تو اکنون آمادگی پذیرش تمام درس های معرفت را داری. تو استاد بزرگی خواهی شد! چرا که ابتدا می خواهی معرفت را با تمام وجود در زندگی خودت تجربه کنی و آن را در وجود خودت عینیت بخشی و از همه مهم تر نظر دیگران در این میان برایت پشیزی نمی ارزد!
.........................................................................................................................
قدرت وبخشش
در روزگاران قدیم بانوى خردمندى که به تنهایی و پیاده سفر می کرد در عبور از کوهستان سنگ گرانقیمتی را پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. آن بانوى خردمند کیف خود را باز کرد و مقداری غذا به او داد ولی آن مسافر سنگ گرانقیمتى را در کیف بانوى خردمند دید و از او خواست تا آن را به او بدهد و بانوى خردمند بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد.
مرد مسافر به سرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت.
او می دانست آن سنگ آنقدر ارزش دارد که می تواند تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بی دردسر و پرنعمتی را داشته باشد.
چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمی گذاشت و مرتب با خود می گفت اگر او چنین سنگ باارزشی را به این سادگی به من داد پس اگر از او می خواستم بیش از این به من می داد.
بنابراین مرد بازگشت و با سختی فراوان آن بانو را پیدا کرد و سنگ گرانقیمت را به او بازگرداند و به او گفت: من خیلی فکر کردم و می دانم که این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو باز می گردانم به این امید که چیزی به من بدهی که از این سنگ باارزشتر باشد.
بانوى خردمند گفت: از من چه می خواهی؟ مرد گفت: همان چیزی که باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشم پوشی کنی!
زن پاسخ داد: قناعت. به همین دلیل است که می گویند افراد، ثروتمند و یا فقیرند به خاطر آنچه هستند نه آنچه دارند.
ما با آنچه بدست می آوریم زندگی می کنیم و با آنچه می بخشیم یک زندگی می سازیم
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 7:43 عصر توسط محـــــمد
زدم فریاد خدایا
این چه رسمیست،این چه رسمیست؟؟
رفیقان را جدا کردن هنر نیست....رفیقان قلب انسانند خدایا
بدون قلب چگونه می توان زیست؟؟
...................................................................
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 7:37 عصر توسط محـــــمد
(سلام دوست عزیز به وبلاگ قلب خــــــاکی خوش آمدی)
مطالب کلبه *تک رو* در شهریور 90وجود دارد
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 2:0 عصر توسط محـــــمد
تلاشم اینه که همین چند لحظه ای که اینجا هستی میزبان خوبی باشم تا شاید دوباره برگردی
قلب خاکی..قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی...قلب خاکی
بچه ها.یادمان باشد: حرفی نزنیم که دلی بلرزد و خطی ننویسیم که کسی را آزار دهد
یادمان باشد: که روز و روزگار خوش است وتنها دل ماست که دل نیست
یادمان باشد: جواب کینه را باکمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهیم
یادمان باشد: باید در برابر فریاد سکوت کنیم و برسر سیاهی ها نور بپاشیم
یادمان باشد: سنگ خیلی تنهاست باید با او هم لطیف رفتار کنیم ؛ نکند که دل تنگش بشکند
یادمان باشد: برای درس دادن و درس گرفتن به دنیا آمده ایم نه برای تکرار اشتباهات
یادمان باشد: می توان با گوش دادن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادمان باشد: گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست خودش باز می شود
یادمان باشد: هیچ گاه لرزیدن دلمان را پنهان نکنیم تا تنها نمانیم
و یادمان باشد: هیچ گاه از راستی نهراسیم!!!
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 1:53 عصر توسط محـــــمد
به حال خود گریه کنیم به آن هنگامی . . .
هنگامی که در برابر نفس نفسانی خود ضعیفیم .
و در برابر معاصی و زشتیها خیلی کوچک میشویم .
به حال خودگریه کنیم . . . .
به هنگامی که منکری را میبینیم و آنرا انکار نمیکنیم .
به حال خود گریه کنیم . . .
هنگامی که با دو دنباله روی دنیای نیستی هستیم .
به حال خود گریه کنیم . . .
هنگامی که در یک سکانس موثری چشمهایمان تحت تاثیر قرار میگیرن و اشکها جاری میشوند .
اما بهنگام شنیدن صوت قرآن کریم بی تفاوت میگذریم . . .
به حال خود گریه کنیم . . .
به آن هنگام که نمازمان بجای عبادت تبدیل به عادت می شود
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 12:0 صبح توسط محـــــمد
چرا کسی درست به من نمی فهماند
میرم گوگـــل ،میزنم عکس مثلا گل زیبا یا هر چیز دیگری و لابلای آن
چیزهای بی ربط می بینم
ناراحت می شوم ...
درس که می خوانم رفتار اطرافیانم که گاهی پروانه ای می شوند و نامشان می شود مومن( البته از دید خودشان و امثال خودشان ) ،
و گـــاهی حالم را بهم میزنند ...عصبی ام می کنند ...اینها همه حق الناس است ... ،
ناراحت می شوم ...
چرا کسی درست به من نمی فهماند "خوب بودن " چند بخش دارد ...
و چگونه باید بود ...
احساس همیشگی رو از کظم غیظ کردن در برابرشون ندارم...
می ترسم نکند فکر کنند از سادگی ام است...اما بعدش با خودم می گویم خب فکر کنند!!
این روزها گلی که خاری کنارش نباشد ... نمی بینم ...
نمی بینم
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 2:11 عصر توسط محـــــمد
کودکی کوزه ای شکست و گریست که مرا پای خانه رفــتـن نــیست چه کــنــم ، اوسـتاد اگر پــرســــد کوزه ی آب ازوست،ازمن نیست زین شکسته شدن دلم بشکست کار ایام جـز شـکـسـتــن نـیــسـت گر نکوهش کند که کوزه چه شد سـخـنـیـم از بــرای گـفـتـن نیست چـیـزهـا دیـده ام و نـخـواسـته ام دل مـن هـم دلـست ،آهــن نـیـست روی مــادر نــدیـده ام هـرگــز چـشـم طـفـل یـتیم ، روشن نیست لعل من چیست ، عقده های دلم عقد خونین ، به هیچ مخزن نیست تـرسـم آنـگـه دهـنـد پـیـرهـنـم که نـشـانـی و نـامـی از تـن نـیست کودکی گفت مسکن تو کجاست؟ گفتم آنـجـا که هـیـچ مـسکن نیست
دوســــت ان
اگر به شما بگویند که از
اول زندگی شما تا اینجا
فیلم تهیه شد و نام فیلم
را به عهده شما گذاشته.باشند
؛ چه اسمی انتخاب
می کنید ؟؟؟
************************************************************************
به سلامتی بچه های قدیم که با زغال سبیل می گذاشتند تا شبیه بابا هاشون شوند نه امروزی ها که زیر ابر و برمی دارند تا شبیه ماما هاشون شوند !!!!!
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 7:18 عصر توسط محـــــمد
من تا الان نتونستم تو دفتر خاطراتم خاطره ی خوبی بنویسم چون همه خاطراتم شبیه به نویسندگیه تا خاطره پس این بحث رو شروع می کنم بعد نظر خودتون رو اعلام کنید .
متاسفانه ما امروزه از وقت خودمون درست استفاده نمی کنیم اگه واقعا دنبال پیشرفت هستیم باید سعی وتلاش کنیم و نزاریم وقتمون علکی هدر بره ،
به قول یکی از اساتید <متاسفانه ما زندگی بدی پیدا کردیم > فقط می خوریم و می خوابیم و به دورورمون توجهی نداریم ، ما باید برای "مدیریت زمان" از برنامه استفاده کنیم یعنی برای درس خواندن و یا دیدن تلویزیون و یا ورزش و یا ... ساعت مشخصی رو تعیین کنیم .
اگر ما در روز 3 تا لغت انگلیسی از لحاظ املایی و معنی رو بخونیم و یاد بگیریم ،در یک هفته می تونیم 21 لغت یاد بگیریم و در یک ماه می تونیم 90تا لغت یاد بگیریم و در یک سال می تونیم 1095 لغت یاد بگیریم حالا مقایسه کنید کسی که این کار را انجام دهد با منی که این کار را انجام ندادم فرق می کنم یا نه .
وقت تلف کردن سخت تر از مرگ است،چون وقت تلف کردن تو را از خدا و سرای آخرت جدا می کند ولی مرگ تو را از دنیا و اهل آن جدا می سازد.
پس سعی کنیم بیشتر وقت خودمون صرف مطالعه و یادگیری بگذرونیم .
اگه راهکاری برای مدیریت زمان و یا جلوگیری از اتلاف وقت دارید در قسمت نظرات بنویسید .
منتظرتون هستم
قلب خــــــــــــــــــــــــاکی
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 6:50 عصر توسط محـــــمد