تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد..
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست،کشتی میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم...!
آسان میشه دلسرد شد وقتی که بنظر میرسه کارها به خوبی پیش نمیره، اما نباید امید رو از دست داد چون خدا در کار زندگی ماست، حتی بین درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن بود به یاد بیارین که شاید علامتی باشه برای : فراخوندن رحمت خدا...
ســـــــــــــــــــــــلام
به حــــــــــــرف آسونه ولی
وقتی همه ی درا به روت بسته میشــــــــــه
وروزی صــــــــــــــــــــــدبار آرزوی مرگ میکنی،
بازم از خــــــــــــــــدا گله وشکایت میکنی ومیگی خـــــــــــــــــــــــدایا چرا من؟
در صورتی که قلبـــــــــــــــــــــــــــــا ایمان داری که فقط تونیستی همه ممکنه این حس رویه روزی تجربه کنن،
ولی مجبوری با این حرفاخودتو تسکین بدی.
[ ]
+ نوشته شده در ساعت 10:25 صبح توسط محـــــمد